شب بروی شیشه های تار **می نشست آرام چون خاکستری تبدار
باد نقش سایه ها را در حیاط خانه هر دم زیر ورو میکرد
پیچ نیلوفر چو درد ی موج می زد بر سر دیوار **در میان کاج ها جادوگر مهتاب
با چراغ بی فروغش می خزید آرام **
گویی از دور گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو میکرد
من خزیدم در دل بستر ** خسته از تشویش و خاموشی گفتم ای خواب
ای ر انگشت کلید باغ های سبز**چشمهایت برکه تاریک ماهی های آرامش
کولبارت را بروی کودک گریان من بگشا **و ببر خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی
(فروغ فرخزاد)
:: برچسبها:
حافظ,
|